Web Analytics Made Easy - Statcounter

یکم بهمن سالروز تولد بهزاد فراهانی است که او را به عنوان بازیگر، نمایشنامه‌نویس، فیلمنامه‌نویس، هنرمند رادیو و کارگردان تئاتر می‌شناسیم.  موزه سینما در فیلم کوتاهی که در سالروز تولد این هنرمند منتشر کرده، نگاهی گذرا به برخی از خاطرات او دارد.

۵۵ داستان کوتاه از بهزاد فراهانی منتشر شد

به گزارش همشهری آنلاین به نقل ازایسنا، فراهانی در این گفتگو از روستای زادگاهش می‌گوید، از پدرش که شهادت‌خوان تعزیه بوده، عشقی که به ناصر ملک مطیعی داشته، از استادانش یاد و از خانواده‌اش صحبت می‌کند و می‌گوید تمایلی نداشته که گل‌شیفته دخترش به سمت بازیگری کشیده شود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

او می‌گوید: «دهقان‌زاده‌ای هستم اهل فراهان و تحصیل‌کرده یکی از بزرگترین دانشگاه‌های فرانسه. شاگرد شاهین سرکیسیان و عباس جوانمرد هستم. می‌نویسم، کارگردانی می‌کنم، بازی می‌کنم و گاه می‌خندم و می‌خوانم و می‌رقصم.»

او سپس ما را با پدر و مادرش آشنا می‌کند: «مادرم شاعر بود و اهل دل، کار مشاطه‌گری عروس‌های آبادی را انجام می‌داد. از خوانین‌ بود. پدرم هم دهقانی بود با قدی ۱۹۵ سانت و سینه‌ای گشاده داشت نزدیک به یک متر. شهادت‌خوان بود و وقتی زره‌پوش، سوار بر اسب می‌شد، تصویری حماسی ایجاد می‌کرد که مستمعین تعزیه را به شوق می‌آورد. جای حضرت عباس که بازی می‌کرد، بسیار زیبا، باشکوه و حماسی بود.»

پسرک نیز در کنار پدر کار هنر را با تعریه‌خوانی آغاز کرده است: «در ۶ سالگی بچه‌خوان تعزیه‌های پدرم بودم. پسر حر را خوانده‌ام، طفلان مسلم و کم‌کم علی اکبر خوانی کردم.»

او با مرور سال‌های کودکی‌اش ادامه می‌دهد: «هشت ساله بودم که از مکتبخانه مذهبی ده به تهران آمدم و در مدرسه باباطاهر در شرق تهران با رفیقانی آشنا شدم که تئاتر را دوست داشتند؛ کسانی مانند بهمن مفید، بهرام وطن پرست، مرتضی عقیلی، رضا مینویی و ... با بزرگان هنر همچون خانواده مفید بویژه بیژن و پدرشان غلامحسین خان مفید آشنا شدم که حالا باید برای هر سه نفرشان عبارت «خدا بیامرز» را به کار برد.»

فراهانی سپس از علاقه وافر خود به ناصر ملک مطیعی می‌گوید: «زنده‌یاد ناصرخان ملک مطیعی که من رفیقش بودم و خاطرات خوشی از بودن با او دارم، فیلمی بازی کرده بود به نام «فرزند گمراه». آن زمان در خانه خدابیامرز دایی‌ام درس می‌خواندم که منشاء اثری شد در زندگی من. به خاله‌ام التماس کردم که من تا به حال سینما نرفته‌ام. وقتی بچه‌های کوچه از فیلم‌هایی که دیده‌اند تعریف می‌کنند، دلم می‌سوزد. به دایی جان بگو مرا به سینما ببرد تا ببینم سینما چیست که اینها این اندازه از آن تعریف می‌کنند.»

خاله موضوع را با دایی در میان میگذارد و پسرک را به سینما می‌برند. آن زمان در شرق تهران سه چهار تا سینما بیشتر نبوده مانند ژاله، سیلوانا، مراد... خلاصه به سینما می‌روند و با دیدن اولین فیلم، حجمی از بهت‌زدگی و خوشحالی به پسر نوجوان هجوم می‌آورد.

او که خود را فرزند رادیو می‌داند، درباره فعالیتش در این حوزه توضیح می‌دهد: از ده با این شوق به تهران آمدم ببینم این آدم‌هایی که در این رادیوی کوچک پنهان هستند، چگونه‌اند. عشقم بود از کار آنان سر در بیاورم که سردر آوردم.»

در ۱۶ سالگی کم کم سر و کله‌اش  در رادیو پیدا شد و در ۱۷ سالگی جزو جوان اول‌های داستان‌های شب کشور شد که آن زمان تنها وسیله زیبای سرگرمی مردم بود. در ۲۰ سالگی توانست کارگردان متعادلی شود و در ۲۲ سالگی زیباترین داستان شب رادیو را به کمک رفیق خوبش، ابراهیم مکی و اصغر شرفی نوشت و جایزه‌اش را هم گرفت.

درباره رادیو می‌گوید: «رادیو پیکی بود که صدایم را به پدر مادرم و ایل و قبیه‌ام می‌رساند و از طریق آن قوم خویشی‌ام را ثابت می‌کرد. من فراهانم جایی که ۳۶۰ ده دارد  و کمتر بی‌سوادی در آن هست. دهی در فراهان داریم به نام واشقان که من یک سالی در آن جا معلم بودم. در این ده تا دختران به زیبایی خط ننویسند آنان را شوهر نمی‌دهند.»

علاقه به ناصر ملک مطیعی و اشتیاق فراوان برای دیدار او، دیگر موضوعی است که از آن سخن می‌گوید: «من عاشق ناصر ملک مطیعی بودم و در نوجوانی برای دیدن او خیلی زحمت کشیدم. از دیوار مدرسه خامنه در نارمک بالا رفتم و پریدم داخل. می‌دانستم معلم ورزش است و دارد از بچه‌ها امتحان می‌گیرد. جلو رفتم اسمم در لیست نبود و گفتم شاگرد شما نیستم. پرسید اینجا چه می‌کنی، گفتم آمده‌ام شما را ببینم.»

 زمان گذشت و پسر نوجوان برای دیدن بازیگر مورد علاقه‌اش خانه او را یافت که پایین میدان امام حسین (فوزیه) بود و از ساعت ۷ صبح ایستاد منتظر تا ملک مطیعی کی از خانه بیرون بزند.

فراهانی اضافه می‌کند: «وقتی ساعت ۹ با فولکسش از خانه بیرون آمد و در گاراژ را باز کرد، یک ۵ تومانی زمین افتاد که برش داشتم و همین که خواست بعد از بستن در گاراژ بیاید، گرفتم دستم و گفتم این پول مال شماست. فکر کرد من نوجوان به این شیوه دارم کمکش می‌کنم. بهت‌زده شدم ولی ۵ تومانی را نگه داشتم.

باز هم زمان گذشت و تازه جوان با درخواست دوستانش رو به رو شد که از او خواستند فیلمنامه «نقره داغ» را بازنویسی کند. می‌دانستند در تئاتر می‌نویسد و شاگرد جوانمرد و رفیق بیضایی است. فیلمنامه را بازنویسی کرد و ظاهرا کار خوبی از آب در آمد. زمان ساختش، کارگردان که ایرج قادری بود، به او پیشنهاد بازی در یکی از نقش‌ها را داد. او هم موضوع را با عباس جوانمرد، موسس گروه هنر ملی در میان گذاشت و جوانمرد قول کمک  داد و با ملک مطیعی تماس گرفت  و سفارش این جوان تازه وارد را کرد که همین موضوع باعث احترام مضاعف به او شد و برای اولین بار مقابل ملک مطیعی و ایرج قادری بازی کرد.

فراهانی در ادامه از خانه و خانواده‌اش هم صحبت می‌کند؛ از اینکه همسرش فهیمه رحیم‌نیا چگونه او را به درس خواندن واداشته است : «رد شده بودم و سه چهار سال گذشته بود. درخواست فهیمه بود که باید هم دیپلم بگیری و هم دانشگاه قبول شوی. آن سال کلی خرخوانی کردم. دیپلم گرفتم و در دو دانشکده قبول شدم.»

او که خانه خود را مهد آزادی می‌داند، ادامه می‌دهد: «هیچ کاری ندارم به اینکه بچه‌هایم اهل کدام اندیشه و تفکر هستند. به هیچ کدام‌شان نمی‌گفتم چه بکنید ولی در خانه من بزرگانی رفت و آمد داشتند مثل استاد مشایخی، آریان‌پور، نصرت کسرایی و ... اینها همه معلمان من بودند و مسایل درون خانه ما فقط مباحث هنری بود. همسرم نقاش و بازیگر و عضو گروه هنر ملی بود و خود من هم که در عرصه‌های متفاوت فعال بودم و این باعث می‌شد بچه‌ها جز کتاب و رنگ و موسیقی با چیزی دیگری مانوس نباشند. اگر هنر را انتخاب کردند، انتخاب خودشان بود البته مخالفت می‌کردم با گلشیفته که دلم نمی‌خواست به طرف بازیگری برود. برای آذرخش پسرم نقاشی و موسیقی مهم‌تر بود. هر سه فرزندم ساز می‌زنند و با همه تنگدستی‌مان برای شقایق، پیانویی لهستانی تهیه کردیم.»

و در ادامه مشتاقان کار هنری را به دانشگاه رفتن تشویق می‌کند: «یک راه را برای کار هنری بلدم؛ دانشگاه. حتی اگر بد است، بگذارید در کنار نسل خودشان قرار بگیرند و در میان معلمان خوب ما حتما هستند کسانی که به راه درستی هدایت‌شان کنند.

فراهانی در ادامه به معرفی نمایشنامه‌هایش می‌پردازد؛ «گل و قداره» که از «داش آکل» صادق هدایت وام گرفته و «مریم و مرداویج» که آن را یکی از بهترین کارهایش می‌داند و کتاب تازه‌اش «۵۵ داستان» که در هفت هشت روز به چاپ دوم رسیده و بخش از زندگی‌اش را در عرصه هنر، فرنگستان... روایت می‌کند.

او که می‌گوید هموره کوشیده کودک درون خود را زنده نگه دارد، نمی‌داند پیری چیست و همچنان اهل همان شوخی و طنازی است.

فراهانی صحبت خود را درباره رابطه مردم و هنرمندان ادامه می‌دهد: «ما هنرمندان جرات داشته باشیم خود را نقد کنیم یا صداقت داشته باشیم که نهفته‌های پنهان مان را افشا کنیم ولی من معتقدم اگر برای مردم کار کنیم، مجبوریم جلوی آنان صاف باشیم مثل چشمه‌های زلال آبادی.»

و اضافه می‌کند که اگر عمر دوباره ای داشته باشد، کوشش می‌کند که مسائل سیاسی را در بن‌مایه آثار هنری‌اش بغلتاند.

او از محبتی که به مردم دارد، می گوید: «مردم را دوست دارم و شعار هم نمی‌دهم معتقدم اگر مردم این نگاه مهربان را به ما نمی‌داشتند، اگر این سلام گرم را به ما نمی‌دادند و اگر این فداکاری، گذشت و بزرگواری را نسبت به ما اعمال نمی‌کردند، ما که بودیم. وقتی در خیابان‌های فرانسه قدم می‌زنم، کسی می‌پرسد حالت چطور است؟ همه رهگذرند و عادی. حتی یک برگ هم به من سلام نمی‌کند. »

بهزاد فراهانی سخن خود را با بیتی از حافظ به پایان می‌برد: «رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند/ چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند»

کد خبر 580334 برچسب‌ها سینمای ایران

منبع: همشهری آنلاین

کلیدواژه: سینمای ایران ناصر ملک مطیعی بهزاد فراهانی بچه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۷۴۶۸۷۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

فرار زن جوان از دست مرد شیطان‌صفت | مرا به بیابان‌های اطراف شهر کشاند و...

به گزارش همشهری آنلاین، زن ۳۹ ساله که مدعی بود فریب مردی شیطان‌صفت را خورده است، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد گفت: پاییز سال ۸۷ بود که به همراه مادرم سوار خودروی شخصی مسافربر شدیم. بین راه راننده که مدام از آینه جلو به من نگاه می‌کرد ناگهان روی ترمز کوبید و مرا از مادرم خواستگاری کرد. من هم که آن زمان جوانی خام و بی‌تجربه بودم با این رفتار راننده بلافاصله عاشق شدم و به طور پنهانی با او ارتباط برقرارکردم.

من و حامد در نهایت با هم ازدواج کردیم ولی خیلی زود متوجه شدم او دست بزن دارد و با هر بهانه کوچکی مرا کتک می‌زد. با وجود این چاره‌ای جز سوختن و ساختن نداشتم چراکه وضعیت اقتصادی خانواده‌ام بسیار ضعیف بود و نمی‌توانستم دوباره به خانه پدرم بازگردم.

بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش | ۲۰ بار مچ شوهرم را با زن‌های غریبه گرفتم پیدا شدن دختر فراری در کلانتری | عکس‌های زننده دختر جوان در فضای مجازی | دخترم آبرویم را برده است

حامد شب‌ها دیر به خانه می‌آمد و درگیر مواد افیونی هم شده بود. حالا دیگر نه‌تنها هیچ‌گونه عشق و محبتی بین ما وجود نداشت، بلکه او نمی‌توانست مخارج زندگی را هم تامین کند. در این شرایط پسرم نیز به دنیا آمد و من برای هزینه‌های پزشکی و مخارج روزانه دچار مشکل شده بودم. به همین دلیل دیگر چاره‌ای جز طلاق برایم باقی نماند و مجبور شدم پسرم را به پدرش بسپارم و از او جدا شوم.

وقتی به خانه پدرم برگشتم، هیچ‌گونه حمایت مالی نداشتم. این بود که به یکی از شرکت‌های خدماتی و نظافتی مراجعه کردم و آنها مرا برای نگهداری از یک زن کهنسال معرفی کردند. در همین روزها مادرم به دلیل ابتلا به بیماری کرونا جان سپرد و یک سال بعد هم پدرم را به دلیل کهولت سن از دست دادم.

در شرایط اسفباری قرار گرفته بودم که پسر بزرگ پیرزن پیشنهاد کرد در خانه آنها سکونت داشته باشم و به طور شبانه‌روزی از مادرش پرستاری کنم. من هم خیلی زود پیشنهادش را پذیرفتم، ولی او چند روز بعد از من خواست برای آن که در منزل آنها راحت باشم، به عقد موقت او دربیایم. با آنکه یعقوب همسر و فرزند داشت، به ناچار پذیرفتم تا سرپناهی برای خودم داشته باشم. اما ۳ ماه بعد از این ماجرا پیرزن فوت کرد و فرزندانش نیز منزل ارثیه‌ای را فروختند.

در این وضعیت من دست به دامان یعقوب شدم و از او خواستم خانه‌ای برای من اجاره کند تا با هم زندگی کنیم. اما او مرا به همراه لوازم شخصیم از خانه بیرون انداخت و مدعی شد مدت زمان عقد موقت به پایان رسیده است و دیگر هیچ تعهدی به من ندارد.

دیگر تنهاتر از همیشه بودم و جا و مکانی هم برای زندگی نداشتم. این بود که به یکی از پارک‌های مشهد رفتم تا شب را در آن جا سپری کنم. در همین حال مردی به من نزدیک شد و ادعا کرد مکانی برای اقامت شبانه من دارد. من هم به خاطر نادانی و غفلت پیشنهادش را پذیرفتم و سوار خودرویش شدم تا به خانه او بروم ولی آن مرد مرا از یک جاده خاکی به بیابان‌های حاشیه شهر برد و قصد تعرض به مرا داشت که تصمیم گرفتم فرار کنم ولی او خودرو را خاموش کرد و با گرفتن کیف و لوازم شخصیم مرا در تاریکی شب در بیابان‌ها رها کرد و گریخت.

من هم نتوانستم به خاطر تاریکی هوا شماره پلاک خودرو را یادداشت کنم. مدتی در کنار جاده سرگردان بودم تا اینکه خودرویی از راه رسید و خانواده‌ای مرا سوار کردند و به شهر آوردند. اکنون نیز به کلانتری آمده‌ام تا از آن مرد شیطان‌صفت شکایت کنم.

با صدور دستوری از سوی سرهنگ علی ابراهیمیان (رئیس کلانتری شهید نواب صفوی مشهد) تحقیقات پلیس درباره ادعاهای این زن جوان آغاز شد.

کد خبر 849567 برچسب‌ها خبر مهم سارق - سرقت ازدواج - طلاق حوادث ایران

دیگر خبرها

  • ۱۰ شخصیت برتر سریال «شوگان» که ما را شیفته این روایت حماسی ژاپنی کردند
  • راه حل رفع مشکلات حضور آگاهانه در انتخابات است‌
  • فرار زن جوان از دست مرد شیطان‌صفت | مرا به بیابان‌های اطراف شهر کشاند و...
  • محتوای فرهنگی برای کاروان‌های حج استان سمنان تدوین شود
  • مذاکرات مهدی کروبی با شورای نگهبان به روایت آیت الله هاشمی /سردار سلیمانی و ناطق نوری مهمانم بودند /آقای حجازی از بهزاد نبوی دلخور بود
  • فیلم/ مرثیه‌سرایی میثم مطیعی در ‌روز شهادت امام صادق(ع)
  • وقتی مسی را تعویض کردم، خبر از عواقبش نداشتم!
  • مداحی میثم مطیعی برای شهادت امام صادق(ع) + دانلود
  • رعایت عدالت در توزیع اعتبارات استان سمنان/ نذر فرهنگی ترویج شود
  • شکایت ستاره بارسا به بازیکنان: انتظارش را نداشتم!